یلدا،
بلندتر از رویا
پیر مهجور این دنیا
جان گرفته از پاییز رعنا
نطفه درخت خشکی در دریا.
یلدا،
تمام نشو ای شب بی فردا...
رگ خوابت دستم نیست...
قالی کهنه خانه را سالها روی خط خوابش جارو زده ام
اما رگ خواب تو در مسیر آفتاب پشت پنجره هم پیدا نشد،
نشد که نشد.
رگ به رگ میشود حست
رنگ به رنگ میشود رویت،
اما نمیدانم چرا
رگ خوابت را دستم نمیدهی!
واژه ها مرا عاشق میکنند
دلداده ای مغموم که طنین عشق از ضربان قلبش رفته
و اغمایی میرا شعر را در روزهایش جاری میکند.
دوست داشتن و عاشقی برای زنی که از عشق میگوید
و با شعر میخوابد ،
حریر مخملی رویاییست که تا صبح نشده در شب شعری،
کابوس می شود.
بعضی رابطه ها انقدر یک طرفن
که دیگه نمیفهمی خودت کدام طرف بودی!
تو دوسش داشتی
یا اون....
نمیفهمی با که طرف هستی،
خودت یا یادش!!!
خنجرت را بیرون بکش!
معشوقه ای سمج شهر دلم را در هم کوبیده ،
و آوازهای محوی از نا کجا آباد کشف نشده جهانی میخواند
که...
مرا مات این جنگ نا برابر کرده.