ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٧٧-یلدا٩٤

یلدا،

بلندتر از رویا

پیر مهجور این دنیا

جان گرفته از پاییز رعنا

نطفه درخت خشکی در دریا.

یلدا،

تمام نشو ای شب بی فردا...



٧٦-جام زهر

چه شیرین بود 

جام گوارای لبهای تو

وقتی که من از شراب زهر آلود چشمهایت ،

می هراسیدم...



٧٥-رگ خواب

رگ خوابت دستم نیست...

قالی کهنه خانه را سالها روی خط خوابش جارو زده ام

اما رگ خواب تو در مسیر آفتاب  پشت پنجره هم پیدا نشد،

نشد که نشد.

رگ به رگ میشود حست

رنگ به رنگ میشود رویت،

اما  نمیدانم چرا

رگ خوابت را دستم نمیدهی!



٧٤-ساعت عاشقی

دستایشان
به من،
فاصله ام را با او نهیب میزند.
فرسنگ ها راهی که تا به حال نرفته ام
و او بی من ...
آری،
این سکوت مرگبار قبل از اعدام آزادیست
این لحظه ی مردن آرزوهاییست 
که به دستهای دیگری گره زدم....

فاصله ام کی کم میشود؟
زمان را گم کردم
و ساعت عاشقی را یادم نیست!
به من فکر کن.
کمی....
در ازدحام نغمه های غم انگیز روزگار.
آنسوی مرزها...
تا دریده شدن آفتاب و مهتاب،
کمی به من فکر کن.
همین.


٧٣-آرمیدن

آغوش تو
ماوای آرامیدن من
در مرگی بی جان 
و 
تولدی بی پرواز است.


٧٢-شب شعر

واژه ها مرا عاشق میکنند

دلداده ای مغموم که طنین عشق از ضربان قلبش رفته 

و اغمایی میرا شعر را در روزهایش جاری میکند.

دوست داشتن و عاشقی برای زنی که از عشق میگوید 

و با شعر میخوابد ، 

حریر مخملی رویاییست که تا صبح نشده در شب شعری،

کابوس می شود.



٧١-یک طرفه

بعضی رابطه ها انقدر یک طرفن

که دیگه نمیفهمی خودت کدام طرف بودی!

تو دوسش داشتی

یا اون....

نمیفهمی با که طرف هستی،

خودت یا یادش!!!



٧٠-سرخ رو

سیلی باد
سیلی روزگار 
سیلی تو...
سرخ رو شده ام در این رنگ پریدگی مهتاب.


٦٩-شیداوار

چهار سوی این راه

و هزار توی این راز ،

فقط تویی!

شیدای افسونگر خواب نیمروزی پریشان من.



٦٨-خنجر جنگ

خنجرت را بیرون بکش!

معشوقه ای سمج شهر دلم را در هم کوبیده ،

و آوازهای محوی از نا کجا آباد کشف نشده جهانی میخواند 

که...

مرا مات این جنگ نا برابر کرده.